The Forever Purge
فیلمهای «پاکسازی ابدی» که متناوباً وهمآور، ترسناک، خجالتآور و امن هستند، به نظر میرسد در یک دره عجیب و غریب روشنفکرانه به دام افتادهاند: خیلی زیاد اما کافی نیست. این سریال درباره عطش خشونت نهفته در شخصیت آمریکایی است و بیان این تمایل همیشه چقدر تشریفاتی و شادی بخش بوده است. این یک جوانه مفهومی است که در نگاه اول آتش زا و جسورانه به نظر می رسد. اما در اجرای آن، این سریال (که اکنون شامل یک درام تلویزیونی دو فصلی میشود) مطمئن میشود که به اندازهای مبهم باقی میماند که بینندگان آمریکایی میتوانند هر ورودی جدید را از طریق دریچه داستان بقای عمومی «افراد شایستهای که سعی در تحمل وحشت دارند» بخوانند و نه دید خود از زندگی را خیلی عمیق زیر سوال می برند. آیه پاکسازی درباره طبقه و استثمار، نوعی، و درباره نژادپرستی و بیگانه هراسی، نوعی، و همچنین نوعی پارانویا و تشنه خون آمریکاست. اما عمدتاً این یک داستان دیستوپیایی عمومی است که کم و بیش از «بازیهای گرسنگی» یا «رزیدنت اویل» جدیتر نیست. افراد بد تسلط پیدا می کنند. تمدن سقوط کرد، به رونق رفت .
"پاکسازی برای همیشه"، ادامه و گسترش این فرنچایز، در نزدیکی مرزی که ایالات متحده را از مکزیک جدا می کند، و بر روی مهاجران مکزیکی متمرکز است. آنها برای فرار از خشونت کارتلهای مواد مخدر که بخشهایی از کشورشان را ربودهاند، جابهجا شدهاند، اما متوجه میشوند که اوضاع به همان اندازه در شمال بد است، به روشی متفاوتAna de la Reguera وTenoch Huerta در نقش آدلا و خوان، زن و شوهری که در یک شهر کوچک تگزاس مشغول به کار هستند - خوان به عنوان یک گاوچران در یک مزرعه، آدلا در یک کارخانه بسته بندی گوشت، بازی می کنند. پرسیدن اینکه چرا آدلا و خوان نیاز داشتند به ایالات متحده نقل مکان کنند تا بفهمند که ایالات متحده در دوران پاکسازی مکان بدی برای افرادی مانند آنها است، به این معنی است که خود را به عنوان یک ورزش غافلگیر کننده معرفی کنیم. شبهای پاکسازی سالهاست که ادامه دارد، و ملت به همان اندازه در برابر تسخیر غیرقابل برگشت یک حزب بومی مدرن مقاومت کرده است. و کشور عموماً یک آبگیر خونین است - جایی که درصد قابل توجهی از شهروندان معتاد به خشم هستند و میخواهند به دیگران صدمه بزنند زیرا ارتکاب خشونت باعث میشود آنها احساس قدرت کنند، حتی اگر در طرح بزرگتر، اینطور نیست.
این فیلم پس از وقایع "پاکسازی: سال انتخابات" در سال 2016 اتفاق میافتد که در آن بنیانگذاران جدید آمریکا (NFFA) و نامزد آنها، وزیر ادویج اونز، شکست خوردند و شبهای پاکسازی ممنوع شد. متأسفانه، بقایای NFFA هنوز فعال هستند. آنها می خواهند پاکسازی دوباره برقرار شود و ادامه یابد تا بتوانند آزادانه اقلیت های بومی یا تابعیت شده و همچنین هر مهاجری که سفیدپوست نیست را نابود کنند. سایر گروههای شبهنظامی و باندی به دلایل سیاسی خود خواهان اغماضهای مشابه هستند (نمایندگان یک گروه چپگرای تقلیلگرای طبقاتی وجود دارند - مانند پسر عموی کارتونی ترسناک DSA - که میخواهد یک درصد و خانوادههایشان را اعدام کند). و البته جنایتکاران و روانشناسان باغی نیز وجود دارند که به خودی خود هیچ اعتقادی ندارند، اما فقط میخواهند هر زمان که دوست داشتند بتوانند بیدادگری شخصی خود را انجام دهند.
این فیلم جدید (که به عنوان «فصل پایانی» در فرنچایز شناخته میشود – که یک داستان محتمل است) توسط خالق سریال، جیمز دموناکو، و کارگردانی فیلمساز مکزیکی-آمریکایی، اوراردو گوت، ساخته و تولید شده است. به سمت گفتن چیزی فراتر از «آمریکا ذاتاً خشن است» وارد مسیر می شود. این وحشیگری خود را در جزئیات سیاسی اخیر، که عمدتاً مربوط به دیوار مرزی دونالد ترامپ، رئیس جمهور سابق آمریکا، هدایت و تشدید نارضایتی سفیدپوستان توسط ترامپ، و مهاجرت اسپانیایی زبانان به ایالات متحده است، تثبیت می کند.
اما در نهایت، فیلم عقبنشینی میکند: «ما همه با هم هستیم، نمیتوانیم کنار بیاییم؟» موضع گیری، فرود آمدن در فضای ذهنی میانه رو تا محافظه کار که در آن همه ما می توانیم موافق باشیم که گروه های تروریستی به شدت مسلح و آشکارا متعصب که توسط انگلیسی-آمریکایی ها اداره می شوند بد هستند، و اینکه مایل به کشتن استثمارگران متعصب سفیدپوست ثروتمند، در حالی که شاید از نظر تاریخی قابل درک باشد، قابل درک است. به هر حال، در رابطه با ده فرمان نیز بد است، و اینکه وقتی با چنین افراطیهایی برخورد شود، همه ما میتوانیم به همدیگر احترام بگذاریم، که راه راست آمریکایی است.
قهرمانان ما یک گوش دلسوز به شکل کارفرمای خوان، صاحب مزرعه کالب تاکر (ویل پاتون) پیدا می کنند. تاکر یک اسب شاخدار است: یک انگلیسی تگزاسی ثروتمند اما از نظر سیاسی لیبرال که در حالی که توسط یک چپگرای سفیدپوست و بدجنسهایش وحشت زده میشود، داوطلبانه اعلام میکند که آمریکاییها در زمینهای دزدیده شده زندگی میکنند، و اینکه شکنجهگرانش از اعتراف به این امر، نشانهای از عدم بررسی آنهاست. امتیاز او می گوید: «شما حق ندارید از همان سیستمی که از آن حمایت می کنید شکایت کنید. پسر و وارث او، دیلن تاکر (جاش لوکاس)، در ابتدا به عنوان یک نژادپرست ساده معرفی میشود، اما فیلم بعداً نشان میدهد که نگرش او (که نژادها باید به هم نوعان خود بچسبند، ایدهای که خوان به نظر میرسد قابل قبول است) حداقل است. وحشتناک تر از تمایل گروه های برتری طلب سفیدپوست برای کشتن هر کسی که شبیه آنها نیست. ("انگلیسی صحبت کنید"، آنها مدام به افراد قهوه ای پوست سفارش می کنند، گاهی اوقات در حالی که بلوک های شهر در آتش هستند.)
طرح داستان در نهایت منجر به شخصیتهای ترکیبی نژادپرستانه میشود، از جمله همسر باردار دیلن، کسیدی (کسیدی فریمن) که برای فرار از خشونت آمریکا به سمت مرز مکزیک میدود (که مسلماً معکوس کردنی هوشمندانه از نحوه عملکرد این روایت معمولاً انجام میشود؛ کانادا نیز همینطور است. ارائه پناهندگی به آمریکایی ها برای مدت محدود، تا زمانی که آنها بدون سلاح بیایند). به نظر می رسد "پاکسازی برای همیشه" می گوید ما بهتر از این هستیم. با این حال آیا ما هستیم؟ بومیان آمریکا و نوادگان بردگان با هم موافق نیستند. اما این فراتر از حوصله این بررسی است و ظاهراً در حیطه حیطه ی جهان گسترده ی فروپاشی اجتماعی Demonaco و نماهای ردیابی گسترده به سبک «فرزندان مردان» از طریق قتل عام در خیابان اصلی نیست.
محصول نهایی یک کیسه مخلوط است. ممکن است درک کنید که چگونه "پاکسازی برای همیشه" همه چیز را تیز می کند تا زمانی که به آنچه در ایالات متحده در زمان ترامپ رخ داده است صحبت کند (در درجه اول جنبه "اجازه دهید همه چیزهای نفرت انگیز را با صدای بلند و افتخارآمیز بگوییم")، در حالی که در عین حال به این موضوع توجه کنید. یک بار دیگر، مثل همیشه، فرنچایز اضطراب و خشم شناور را در یک خورش برمی انگیزد و هر چند دقیقه یک بار در آن فرو می رود تا کمی خشونت را ارائه دهد، اما هرگز دید خود را به حدی متمرکز نمی کند که به آن خشم کند. مثلاً فیلمهای زامبی جورج رومرو انجام دادند. حداقل چند شکوفایی شاعرانه تلخ وجود دارد، مانند زمانی که یک زندانی نئونازی زنجیر شده در پشت واگن پلیس به مجموعه ای از اسلحه هایی که در حین رانندگی خود منفجر می شوند گوش می دهد و هر نوع و کالیبر را تنها با صدا شناسایی می کند. او در حال وجد میگوید: «موسیقی بومی از سرزمین قلب». "این موسیقی آمریکایی است، لعنتی!"